
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۰۱
۱
گرچه به پای بوس تو ما را مجال نیست
غیر از خیال روی توام در خیال نیست
۲
آیم به سر دوان به سر کوی تو چو گوی
ای نور دیدگان ز منت گر ملال نیست
۳
تا کی خوری تو خون دل عاشقان مخور
زین بس مخور تو خون دلم کاین حلال نیست
۴
چندم به درد شدّت هجران کنی خراب
یارب شب فراق ترا خود زوال نیست
۵
آخر بده زکات جمال و جوانیت
زآن رو که اعتماد به دور جمال نیست
۶
جانم ز درد روز فراقت به جان رسید
آخر فراق را به جهان خود وصال نیست
۷
اندیشه ام بجز شب وصلت نبوده است
جانا به جان دوست که فکری محال نیست
۸
یارب پیام من که رساند بدان نگار
چون باد را به خاک در او مجال نیست
۹
قدی بلند نیست به غایت ز چشم دور
آن سرو ماش قامت بی اعتدال نیست
نظرات