
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۰۲
۱
مرا دلبند و مونس غیر غم نیست
ترا سرمایه جز جور و ستم نیست
۲
مرا چون تو نباشد در جهان یار
ترا بهتر ز من دلدار کم نیست
۳
اگر روی ترا در خواب بینم
ز بخت سرکش خود باورم نیست
۴
به جان آمد دل من از جفایت
که بر جای تو جز غم در برم نیست
۵
هلال عید اگر چه خوش هلالیست
چو طاق ابروی دلدار خم نیست
۶
خبرداری نگارینا به جانت
که در هجران تو خواب و خورم نیست
۷
درم خواهد ز من درویش گفتم
بگویم نی گرم هست و گرم نیست
۸
کریمان را کرم باقیست لیکن
چه چاره چون به دست اندر درم نیست
۹
تهی دستم چو سرو آزاد آری
درم جایی بود کانجا کرم نیست
نظرات