
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۱۲
۱
مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست
به غیر آتش عشق رخ تو در جان نیست
۲
تو جانی و ز برم دور می شوی چه کنم
ز جان مفارقت ای نور دیده آسان نیست
۳
مرا نیاز به روز وصال بسیارست
شب فراق ترا گوییا که پایان نیست
۴
میان صحن چمن صبحدم گذر کردم
به قد و قامت تو هیچ سرو بستان نیست
۵
نظر به روی گلم اوفتاد تا دانی
که چون رخ تو گلی در همه گلستان نیست
۶
صبا به دوست چرا حال ما نمی گویی
مگر ترا ره رفتن به کوی جانان نیست
۷
بگو که بی تو به جان آمدم چرا آخر
نصیب ما ز وصال تو غیر حرمان نیست
۸
بعیدم از رخ چون ماهت ای پری پیکر
کدام جان که به عید رخ تو قربان نیست
۹
به دوری از برم ای جان مکوش چندینی
که در جهان بتر از درد روز هجران نیست
تصاویر و صوت

نظرات