
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۱۴
۱
کدام دل که به داغ فراق بریان نیست
کدام دیده ی جان بی رخ تو گریان نیست
۲
به جان رسید مرا دل ز روز درد فراق
شب فراق مرا گوییا که پایان نیست
۳
اگر تو تلخ بگویی ورم برنجانی
به جان تو که مرا تلخ تر ز هجران نیست
۴
اگرچه گشته بعیدم ز روی چون ماهت
کدام جان که به عید رخ تو قربان نیست
۵
بگو که تا به کیم وعده می دهی بر صبر
عزیز من چه کنم چون دلم به فرمان نیست
۶
ز سوز عشق تو دردیست بر دلم جانا
که در جهانش بجز وصل دوست درمان نیست
۷
به هر طریق که باشد میان مجلس انس
یقین که صعب تر از صحبت گرانجان نیست
۸
اگرچه لاله و گل در جهان بود بسیار
ولی چو بلبل طبعم به شاخساران نیست
نظرات