جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۲۲

۱

ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست

صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست

۲

تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست

ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست

۳

هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست

لیک گل را در سرابستان ز بلبل چاره نیست

۴

در چنین فصلی که گویی خانه زندانست و چاه

کیست کاو در وقت گل از خان و مان آواره نیست

۵

رحمتی بر من نیارد در چنین فصلی نگار

چون دل سنگین او دانم که سنگ خاره نیست

۶

گر ز من پرسی به دور حسن او یک پیرهن

نیست کز شوق رخ آن ماه پیکر پاره نیست

۷

گفتمش هم چاره ی درد من مسکین بجوی

گفت کمتر گو مرا سودای هر بیچاره نیست

۸

باشد آزاری میان دوستان اندر جهان

لیک بیزاری ز وصل دوستان یکباره نیست

۹

نسبت قدش به سرو ناز می کردم اگر

دم مزن ای دل که ما را راست گفتن چاره نیست

تصاویر و صوت

نظرات