جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۲۹

۱

از حال پریشان من او را خبری نیست

یا هست و به دلسوختگانش نظری نیست

۲

گویند که دارد اثری آه دل ریش

فریاد که آه دل ما را اثری نیست

۳

در ره گذرش خاک شدم تا گذر آرد

بر ماش چرا آن بت مه رو گذری نیست

۴

گر هست تو را غیر من خسته نگاری

ای دوست به جان تو که ما را دگری نیست

۵

گفتم دل و جان پیشکش عشق تو کردم

آشفته دلان را بجز این ما حضری نیست

۶

گفتا ز جهان هیچ توقّع چو نداریم

ما را سر و پروای چنین مختصری نیست

۷

گویند که شب را سحری هست خدا را

این تیره شب هجر مرا خود سحری نیست

تصاویر و صوت

نظرات