
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۳۵
۱
بیا که بی تو مرا هیچ زندگانی نیست
به هجر لذّت عمری چنانچه دانی نیست
۲
مدار ماه رخ از من دریغ در شب تار
که بی حضور توأم هیچ زندگانی نیست
۳
مرا به روز غمت رنگ زعفرانی هست
به روی دل بجز از اشک ارغوانی نیست
۴
چو چشم دوست شدم ناتوان به غورم رس
چرا که هیچ عجبتر ز ناتوانی نیست
۵
به باد رفت مرا عمر در تکاپویت
گذشت عمر و مرا قوّت جوانی نیست
۶
به جان و دل متعطّش به خاک پای توأم
به سر به بندگی آیم اگر گرانی نیست
۷
به سرو گفتم در باغ حامی گل باش
بگفت کار قدم غیر پاسبانی نیست
۸
بگفتمش به مه ای مه که صورتش برکش
جواب داد که این کار حدّمانی نیست
۹
اگر تو وصل مرا خواهی ای عزیز به جان
مضایقه نتوان کرد رایگانی نیست
۱۰
ز غصّه خوردن ما هیچ برنیاید کار
حذر جهان ز قضاهای آسمانی نیست
نظرات