
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۳۶
۱
آن چه شوریست ز عشق تو که اندر می نیست
وآن چه سرّیست ز اسرار تو کاندر نی نیست
۲
در فراق تو مرا جان به لب آمد آخر
اثر وصل تو ای دوست بگو تا کی نیست
۳
با دل خسته هجران کش خود می گویم
هیچ شب نیست که او را سحری در پی نیست
۴
صبر باید به سر کوی فراقت چه کنم
چون مرا بهره بجز خون جگر از وی نیست
۵
آنکه یاد من دلخسته کند یک دم نیست
دیده ای نیست که بیدار تو تا باقی نیست
۶
دل به یغما ببری چاره ی دردم نکنی
تو خطایی بچه ای مال دل مافی نیست
۷
ماه فروردین کاو هست شبی خرّم و خوش
هیچ اسباب طرب نیست که اندر وی نیست
تصاویر و صوت

نظرات