
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۳۹
۱
چرا به سوی من خسته ات نگاهی نیست
که جز در تو مرا در جهان پناهی نیست
۲
مکن جفا و بده داد بی دلان کامروز
به ملک هر دو جهان چون تو پادشاهی نیست
۳
ستم مدار روا بر من غریب حزین
که جز وفای تو ای جان مرا گناهی نیست
۴
شب وصال نمایم که در غم هجران
قرین ما بجز از ناله ای و آهی نیست
۵
منم چو حلقه نگون بر در سرای امید
به بارگاه وصالت مرا چو راهی نیست
۶
مرا ز جمع گدایان کوی خود گردان
که معتبرتر ازین منصبی و جاهی نیست
۷
اگرچه جان و جهان در سر غمت کردم
به دولت تو به نزد دلم چو کاهی نیست
نظرات