
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۴۰
۱
دل من در فراق شیداییست
خسته از درد ناشکیباییست
۲
گر پریشان شدست معذورست
دایماً زان دو زلف سوداییست
۳
عشق او را چگونه شرح دهم
بی سخن در کمال زیباییست
۴
قامتش را چه نسبت است به سرو
اعتدالی به حدّ رعناییست
۵
چه کنم وصف نرگس رعناش
گرچه در عین مجلس آراییست
۶
ای دو دیده که روز و شب حیران
در رخت دیده ی تماشاییست
۷
تا دوتا زلف تو به دست آمد
جامه ی دل ز شوق یکتاییست
۸
دست افتادگان بگیر از غم
چون تو را قدرت تواناییست
۹
این دل خسته را به رغم جهان
سر دیوانگی و شیداییست
۱۰
نظر کردگار می دانی
که نه بر جاهلی و داناییست
نظرات