
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۵۴
۱
دلبر چه زود از سر پیمان ما برفت
از رفتنش چه سوز که بر جان ما برفت
۲
دردم چو عشق دوست که حالش پدید نیست
هست و طبیب از سر درمان ما برفت
۳
نشو و نما نکرد دگر شاخ نارون
تا آن قد چو سرو ز بستان ما برفت
۴
دیگر نخواند بلبل خوشخوان به صبحدم
تا آن رخ چو گل ز گلستان ما برفت
۵
جانا به چشم تو که نشد جمع خاطرم
تا از بر آن دو زلف پریشان ما برفت
۶
کی برفروخت کاخ دل ما به نور وصل
تا از میانه شمع شبستان ما برفت
نظرات