
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۵۹
۱
تا از دو دیده ام رخ آن گل عذار رفت
خواب از دو دیده وز دل تنگم قرار رفت
۲
تا از رخش تمتع جان برنداشت چشم
بی روی مهوشش دل و دینم ز کار رفت
۳
از روزگار تیره ی بدعهد بی وفا
روزم سیاه گشت و در این روزگار رفت
۴
ننشست پای حسرتم از جست و جوی دوست
نگرفت دست ما و ز دستم نگار رفت
۵
او در میان نیامد و هر سوز چشمها
خونم ز دست هجر وی اندر کنار رفت
۶
دستی کمر نکرد کسی در میان ما
تا سرو بوستان دلم از کنار رفت
۷
بس درّ و گوهری که بیفتادم از نظر
تا از نظر مرا بت سیمین عذار رفت
۸
تا روی گل وش تو برفت از جهان لطف
در دیده ای به جای گل سرخ خار رفت
۹
زاری من به هجر وی از حد برفت از آنک
ظلمی صریح بر من مسکین زار رفت
تصاویر و صوت

نظرات