
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۶۳
۱
از سر زلفش دلم سودا گرفت
وز دو لعلش آتشی در ما گرفت
۲
قامت آن سرو آزاد از چه روی
سایه ی لطف از سر ما واگرفت
۳
چون بدیدم قامتش را در زمان
دل هوای آن قد و بالا گرفت
۴
بی گناهم لطف فرمای و مگیر
ای عزیزم بیش از این بر ما گرفت
۵
از فریب غمزه غمّاز تو
در سر بازارها غوغا گرفت
۶
در دو عالم خشک و تر باری نماند
آتش عشق رخت بالا گرفت
۷
روز و شب با وصل او آسوده ام
تا خیالش در دو چشمم جا گرفت
۸
دل برفت از دستم و جایش خوشست
زآنکه در زلف بتان مأوا گرفت
۹
بس که باریدم به هجران آب چشم
سر به سر روی جهان دریا گرفت
نظرات