جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۶۷

۱

دلم برفت و سر دست آن نگار گرفت

قرار در سر آن زلف بی قرار گرفت

۲

به چین زلف تو پیچید و در خطا افتاد

وطن کنون دل مسکین در آن دیار گرفت

۳

ز حال زار من خسته اش نیاید یاد

کدام دل که هم آن لحظه خوی یار گرفت

۴

چو زلف خویش پریشان کند مرا احوال

مگر طریق جفا هم ز روزگار گرفت

۵

بیا که دیده ز هجران تو چنان گرید

کز آب دیده ی ما جمله ره گذار گرفت

۶

به باغ عمر ببارید دیده چندان اشک

روان کز آب دو چشمم درخت بار گرفت

۷

رمیده بود دل از من چو آهوی وحشی

به هر دو ساعد سیمین دلم نگار گرفت

۸

به خال عارض او مرغ دل فرود آمد

به دام زلف پریشان خود شکار گرفت

۹

گرفته بود دو زلفت که یار شیدائیست

بگو به دست هوس دلبرا که یار گرفت

۱۰

به شوق آن رخ چون گل دل رمیده ی ما

به بوستان جهان ناله ی هزار گرفت

۱۱

نسیم زلف پریشان تو صبا آورد

ز نکهت سر زلفت جهان قرار گرفت

تصاویر و صوت

نظرات