
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۶۸
۱
فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت
۲
ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت
۳
چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
دل نیز رفت و دلبرکی خوبتر گرفت
۴
درد دل از طبیب چه پنهان کنی کنون
چون داستان عشق جهان سر به سر گرفت
۵
روزی به رهگذار ز دورم بدید یار
در خشم شد ز ما و به تک راه برگرفت
۶
آهی چنان ز آتش دل در جهان زدم
کز آه من جهان همه از خشک و تر گرفت
۷
چندان ز دیده اشک ببارید مردمک
کز آب دیده ام به جهان ره گذر گرفت
نظرات