جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۶۹

۱

بیا که مملکت دیده ام خیال گرفت

ز صحبت شب هجران مرا ملال گرفت

۲

از آن دو چشم جهان خیره گشت از رویت

که آفتاب جهان نور از آن جمال گرفت

۳

نگار شوخ من اندر فراق می کوشد

از آن جهت شب وصلش چنین زوال رفت

۴

مه دو هفته چو طاق دو ابروان تو دید

ز غم بکاست چنین شیوه ی هلال گرفت

۵

وصال چون متصوّر نمی شود چه کنم

دلم برفت و از آن دامن خیال گرفت

۶

نظر بدان رخ چون ماه کرد مردم چشم

دو دیده در سر من زان سبب کمال گرفت

۷

حسود جاه تو چون پرده ی مخالف زد

ز چرخ بین تو که چون عود گوشمال گرفت

۸

گرفت ماه وصالش به طالع مریخ

نشد گشوده همانا که در و بال گرفت

۹

سرشک خون ز دو دیده به دامنم بدوید

ز هجر و دست امیدم به روی حال گرفت

۱۰

سپیده دم چو بدیدم جمال جان آرات

صبوح طلعت رویت جهان به فال گرفت

۱۱

پریده بود مرا مرغ دل ز سینه و باز

به دام و دانه ی آن هر دو زلف و خال گرفت

تصاویر و صوت

نظرات