
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۷۰
۱
آیینه ی جمال تو از آه من گرفت
یا ناله های زار سحرگاه من گرفت
۲
ماهم جواب داد که معهود در جهان
اینست بی راه دلت ماه من گرفت
۳
با این گرفتگی که تو بینی رخ مرا
خور روشنی ز پرتو درگاه من گرفت
۴
رفتم که پای مرکب عالی ببوسمش
اشکم به رو دوید و سر راه من گرفت
۵
در معرکه که قلب و جناحست و میسره
شیران شرزه پنجه روباه من گرفت
۶
فریاد و الغیاث که دندان مدعی
بر رغم حال من لب دلخواه من گرفت
نظرات