
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۷۲
۱
آن دل نگویمش که در او یاد او نرفت
تا مهر روی دوست به جانش فرو نرفت
۲
روزی نرفت بر من مسکین ز هجر او
کز آب دیده ام همه شب خون به جو نرفت
۳
بر آتش فراق تو ما را جگر بسوخت
زین سوخته بگوی کجا بد که بو نرفت
۴
عمرم برفت در غم هجران آن صنم
وان عمر نازنین ز سر گفت و گو نرفت
۵
گر رفت یک سخن به زبانم ز بی خودی
باز آرزوی لطف خدا را به کو نرفت
۶
شرح ستم چگونه توان داد بر دلم
آن چیست کز جفای بت تندخو نرفت
۷
پای طلب به گرد جهان در دویدنست
کی بود یک زمان که در این جست و جو نرفت
نظرات