جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۷۷

۱

تا کی کشم ای دوست ز خود کرده ندامت

تا چند کشد دل ز غم عشق ملامت

۲

مستغرق غم گشته به دریای تحیر

باشد که از این ورطه درآیم به سلامت

۳

درده به من تشنه لب آبی که ازین بیش

در آتش هجران نتوان کرد اقامت

۴

برخیز به بستان که سهی سرو نشستست

بر خاک خجالت صنما ز آن قد و قامت

۵

دل خال تو را دید و به زلف تو در آویخت

تا عاقبت الامر درفتاد به دامت

۶

مسکین تنم از خاک درت برفکند دل

تا کشته شود بر سر کویت به علامت

۷

از دست تو ای چرخ سیه روی شب و روز

فریاد جهان سوز زنم تا به قیامت

تصاویر و صوت

نظرات