
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۷۸
۱
در عشق تو تا چند کشم بار ملامت
اندیشه نداری مگر از روز قیامت
۲
از کوی ملامت دل من رخت به در برد
تا کرد وطن در سر کویت به سلامت
۳
در بحر غم عشق تو بیچاره دلم را
نه راه گریزست و نه یارای اقامت
۴
چون پند رفیقان موافق نشنیدی
ای دل ندهد فایده امروز ندامت
۵
بنواز به تشریف وصالت دل ما را
گر بنده نوازی ز سر لطف و کرامت
۶
چون ملک دلم شد ز قدوم تو مشرّف
جان خود به چه ارزد که فرستم به اقامت
۷
چشمان تو در گوشه ی محراب دو ابرو
مستند و نشاید که کند مست امامت
۸
گر جان جهان در عوض وصل بخواهی
ترکت نتوان کرد و کنم ترک تمامت
۹
ای مردمک دیده ز شوخی ننشستی
تا شد دل تنگم هدف تیر ملامت
نظرات