جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۷۹

۱

گرچه سرگشسته ام ز چوگانت

نکشیدیم سر ز فرمانت

۲

در فراقت دلم به جان آمد

آمدم یک شبی به مهمانت

۳

گر به عید رخم تو بنوازی

غیر جانم چه هست قربانت

۴

مفکن کار من چو زلف به پای

دلبرا دست ما و دامانت

۵

جز صبوری و جز شکیبایی

ای دل خسته چیست درمانت

۶

هیچ دانی درین زمانه دلا

چه کشیدی ز عشق جانانت

۷

چند ازین آه و ناله و زاری

که به گردون رسید افغانت

۸

تا به کی در جهان چنین گردی

که نه سر باشد و نه سامانت

۹

دایم از جان و دل همی گویم

آفرین خدای بر جانت

تصاویر و صوت

نظرات