
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۳۹۱
۱
کار عالم همه هیچست چو هیچست به هیچ
زینهار ای دل سرگشته که در هیچ مپیچ
۲
چون به شیرینی آن لب خورم این ماده تلخ
به سر و جان تو کاین عرصهٔ غم را در پیچ
۳
وعدهٔ وصل خودم داد شبی در ظلمات
همچو زلف تو چه راهیست چنین پیچاپیچ
۴
سخنی گوی که مفهوم نگردد دهنت
ای عزیز دل من دل نتوان داد به هیچ
نظرات