
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۱۴
۱
چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد
که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد
۲
ز مهر روی توأم آتشیست در سینه
که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد
۳
نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری
به حال زار جهان یک زمان توان افتاد
۴
میان دیده و دل خون فتاده در عشقت
چرا که خون دل از دیده در میان افتاد
۵
ندیده کام ز لبهای چون شکر دل من
زبان سوسن آزاده در بیان افتاد
۶
چو برگذشت بر ما قد چو شمشادت
چه لرزه ها به تن سرو بوستان افتاد
۷
صبا چو مدح رخ چون گلت بیان می کرد
ز شوق روی تو غلغل به بوستان افتاد
نظرات