
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۱۹
۱
تا چند کنم جانا از دست غمت فریاد
زین بیش نمی آرم من طاقت این بیداد
۲
من با غم هجرانت تا کی گذرانم روز
شاید که کنی یک شب از وصل خودم دلشاد
۳
دیدم قد رعنایت گشتم ز میان جان
من بنده آن قامت هستی تو چو سرو آزاد
۴
بخرام میان باغ تا قامت تو بیند
افتد ز قدم در دم هم طوبی و هم شمشاد
۵
درآتش هجرانت ای دوست خبر داری
کاین خانه ی صبر من برکند غم از بنیاد
۶
حال دل مسکینم آخر که تواند گفت
ای نور دو چشم من در گوش تو غیر از باد
۷
فریاد جهان سوزم افتاده به کوه و دشت
تا سوز غم عشقت در هر دو جهان افتاد
نظرات