
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۲۰
۱
فریاد و فغان در غم هجران تو فریاد
تا چند کنی بر من دلسوخته بیداد
۲
تا کی غم هجران بنهی بر دل ریشم
تا کی نکنی یک شبک از وصل خودم یاد
۳
یک دم نزنم بی تو تو دانی که چنین است
با آنکه نیاری ز من خسته دمی یاد
۴
از آتش هجران تو خاکستر محضیم
از ما که رساند به تو پیغام مگر باد
۵
این اشک که می رانمش از رخ بر مردم
با آنکه جگر گوشه بدم از نظر افتاد
۶
گر راست بپرسی سخن مهر و محبّت
با مات نبود ای بت بگزیده ز بنیاد
۷
از ماه رخان جمله جفا گشت مسلّم
گویی به جهان عادت این رسم که بنهاد
نظرات