
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۳۹
۱
دلبر غم حال ما ندارد
یک ذرّه به دل وفا ندارد
۲
در خاطر او مگر وفا نیست
یا خود سر و برگ ما ندارد
۳
از حد بگذشت جور بر ما
باشد که چنین روا ندارد
۴
او جان منست بی تکلّف
جان از تن ما جدا ندارد
۵
دردیست مرا که جز وصالش
در هر دو جهان دوا ندارد
۶
با بخت من آن نگار باری
غیر از ستم و جفا ندارد
۷
داریم هوای کوی دلبر
این بنده جز این خطا ندارد
۸
چون نیست ورا نظر به سویم
او دست ز ما چرا ندارد
۹
سلطان جهان ز روی رحمت
رحمی به دل گدا ندارد
تصاویر و صوت

نظرات