جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۴

۱

جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما

خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما

۲

مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست

تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما

۳

این چنین خسته‌روان کز غم هجر تو منم

هم مگر شربت وصل تو کند چارهٔ ما

۴

گفتم ای دوست به وصلم ننوازی گفتا

چه کنم نرم نگشتست دل خارهٔ ما

۵

دل به من گفت برو زلف سمن‌ساش بگیر

گفتم ای دل چه کنم نیست بدان یارهٔ ما

۶

از غمم جان به لب آمد ز جهان سیر شدم

که ندارد به جز از غم دل غمخوارهٔ ما

۷

شکر الطاف تو ای دوست نمی‌یارم گفت

چه نکردست بگو لطف تو دربارهٔ ما

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۲

نظرات