
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۴۱
۱
آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد
آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد
۲
دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور
تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد
۳
سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت
آزادگی آن قد آزاد ندارد
۴
دادم بده امروز که سلطان جهانی
کاین خسته جگر طاقت بیداد ندارد
۵
خسرو به وصال رخ شیرین شده خرّم
آری خبر از سوزش فرهاد ندارد
۶
ای شاه جهان کار جهان بی تو خرابست
جز عدل تو کس ملک تو آباد ندارد
۷
گویند که شادست جهان با غم رویت
آن کیست که دل را به غمت شاد ندارد
نظرات