
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۴۵
۱
غم هجر تو پایانی ندارد
به غیر از وصل درمانی ندارد
۲
دلی کان بسته ی جانانه ای نیست
توان گفتن که آن جانی ندارد
۳
هر آن سر کاو ز سودای تو خالیست
چو زلفت هیچ سامانی ندارد
۴
چو مجموعست کار زلف از آن روی
غم حال پریشانی ندارد
۵
خیالش با سواد دیده می گفت
که کس همچون تو مهمانی ندارد
۶
همه اسباب خوبی دارد آن ماه
دریغا عهد و پیمانی ندارد
۷
جهان را زان سبب رو در خرابیست
که اشفاق جهانبانی ندارد
نظرات