
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۴۸
۱
دوای درد دوری صبر دارد
کسی کاو عشق ورزد صبر کارد
۲
اگرچه عشق و صبر از هم بود دور
ز دیده عاشقی گر خون ببارد
۳
به بادی کز سر کوی تو خیزد
دلم در خاک راهش جان سپارد
۴
به پای آن کنم جان را که هرگز
سرش سودای عشق ما ندارد
۵
ز جانش بنده ام جانی ولیکن
مرا از بندگان کی می شمارد
۶
ز یاد او دمی خالی نباشم
که در سالی دمی یادم نیارد
۷
جهان و جان فدای دوست کردم
به جز من این دلیری خود که یارد
نظرات