
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۵۳
۱
برگشت نگار و دل ز ما برد
ما را به غم فراق بسپرد
۲
آن دل که ز ما ستد به دستان
بستد ز من آن بگو کجا برد
۳
برگشت ز ما و خسته جانم
از تیغ فراق خود بیازرد
۴
از دست فراق او دل من
خون جگر از دو دیده بفشرد
۵
فریاد که هجر سوزناکت
گردِ ستم از جهان برآورد
۶
آوخ چه کنم که باد بویی
سوی من خسته دل نیاورد
۷
می دان به یقین که برنیاید
کاری که بزرگ باشد از خرد
۸
این باده فروش هم غلط کرد
نشناخت شراب صافی از درد
۹
بر آتش عشق گرم بودیم
آخر تو بگو که از چه بفسرد
۱۰
هر چند که در جهان وفا نیست
در درد غمت وفا به سر برد
نظرات