
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۷
۱
افتاده در دلم ز دو زلف تو تابها
زان هر شبم ز غصّه پریشانست خوابها
۲
مهمان دیده است همه شب خیال تو
آرم برای بزم خیالت شرابها
۳
خون دل از دو دیدهٔ مهجور میکنم
اندر پیاله وز جگر خود کبابها
۴
گفتم نظر به حال من خستهدل فکن
از روی لطف دوست شنیدم جوابها
۵
گفتم مکن جفا به من خسته بیش ازین
کز دیده رفت در غم هجرم شرابها
۶
تابم ببردی از دل مجروح ناتوان
دادی مرا به دست غم هجر تابها
۷
مه در نقاب مینتوان دید در جهان
بگشا به لطف از رخ چون مه نقابها
تصاویر و صوت

نظرات