
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۷۱
۱
نه درد عشق را پنهان توان کرد
نه صبر اندر غم هجران توان کرد
۲
نه بر وصلش توانم شاد گشتن
نه از دست غمش افغان توان کرد
۳
چو زلفش بس پریشانست ما را
کجا فکر سر و سامان توان کرد
۴
چنین دردی که من دارم ز هجران
کجا درد مرا درمان توان کرد
۵
اگر باشد امید روز وصلش
بسی دشوارها آسان توان کرد
۶
اگر عید رخ او رو نماید
بسی جان و جهان قربان توان کرد
۷
تو جانی و ز من دوری نگارا
صبوری راست گو از جان توان کرد
نظرات