جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۷۴

۱

تا چند توان درد تو در سینه نهان کرد

در حسرت تو خون دل از دیده روان کرد

۲

با شوق رخت چند کند صبر دل من

پیداست که تا چند ز جان صبر توان کرد

۳

تا سرو روانم نشد از دیده جان دور

خون جگر از دیده غمدیده روان کرد

۴

سرو از حسد قدّ نگارم ز قد افتاد

تا او به چمن قامت رعناش چمان کرد

۵

قدّم چو الف بود ولی بار غم هجر

بر پشت دلم بود نگارا خم از آن کرد

۶

دل رفت به بازار که تا عشوه فروشد

سودش غم عشق آمد و سرمایه زیان کرد

۷

دل نیست زمانی ز غم و یاد تو خالی

یادش ز من خسته نیامد چه توان کرد

۸

با این همه بدمهری و بدخویی و تندی

سر ترک توان و نتوان ترک جهان کرد

۹

گفتا نکنم همچو جهان با تو وفا من

گفتم نکنی این تو و او رفت و چنان کرد

تصاویر و صوت

نظرات