جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۷۵

۱

بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد

با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد

۲

چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم

درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

۳

در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم

غیر خون جگر از دیده روان نتوان کرد

۴

دل ما برد رخ و لعل تو ای دوست ولی

تکیه بر آتش و بر آب روان نتوان کرد

۵

اشتیاقی که مرا هست به دیدار رخت

شرح آن ای دل و دینم به زبان نتوان کرد

۶

پایمردی کن و دریاب که از درد فراق

بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد

۷

هم به فریاد من خسته ی بیچاره برس

دل چو بردی ز برم قصد به جان نتوان کرد

۸

جان و دل هر دو زیانست مرا در غم تو

لیکن اندیشه ی این سود و زیان نتوان کرد

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۱

نظرات