
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۷۶
۱
ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد
به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد
۲
تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه
اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد
۳
اگرچه آب حیات منی ولی دانم
ز روی عقل که تکیه بر آب نتوان کرد
۴
همه جفا به من خسته دل کنی ز چه رو
به بنده بی سببی این خطاب نتوان کرد
۵
دل حزین من ای جان که خانه ی غم تست
به قول دشمن بدگو خراب نتوان کرد
۶
بیا و چاره ی کارم ز وصل کن که دگر
جگر بر آتش هجران کباب نتوان کرد
۷
مپوش رو ز جهان خاصه در شب دیجور
چرا که بر مه تابان نقاب نتوان کرد
نظرات