
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۸۶
۱
یا رب فلک برین دل مسکین چه ها نکرد
یک لحظه با مزاج خودم آشنا نکرد
۲
دایم ستم بود هنر و جور پیشه اش
روزی به سهو با من مسکین وفا نکرد
۳
بس خون دل ز دیده فروریختم ز غم
هرگز زمانه رحم بدین مبتلا نکرد
۴
بر هر که مهر بسته شد از مهر روی دوست
ننشست تا مرا به ضرورت جدا نکرد
۵
بسیار داد کام دلِ تنگ هرکسی
یک لحظه کام این دل محزون روا نکرد
۶
هردم هزار درد به جان و دلم نهاد
وز لطف خوی یک سر مویش دوا نکرد
۷
بگذشت چون هزار نگار آن نگار من
چشمی ز روی لطف برین بینوا نکرد
۸
شاهان شوند ملتفت حال هر گدا
آخر نظر به سوی غریبان چرا نکرد
۹
هرچند جان به راه وفا داده ام ولی
آن بی وفا نگار به غیر از جفا نکرد
نظرات