
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۸۷
۱
دلدار رفت و کام دل ما روا نکرد
دردم به دل رسید و دلم را دوا نکرد
۲
برکند یکسره دل نامهربان ز ما
فکری به هیچ حال ز روز جزا نکرد
۳
ما را میان خون دل و دیده غرقه دید
رحمی بدین غریب ز بهر خدا نکرد
۴
بسیار امید داد مرا بر وفای خویش
لیکن ز صد امید یکی را وفا نکرد
۵
کوس جفا و جور بزد در دیار جان
بر عاشقان خویش دل و دین رها نکرد
۶
کردیم جان به ناوک دلدوز او اسیر
احسنت و راستی که یکی را خطا نکرد
۷
یک ذره در وجود من خسته دل نماند
کاندر زمان عشق تو میل هوا نکرد
۸
ننشست مدّعی ز تکاپوی در جهان
تا عاقبت مراد دل از ما جدا نکرد
۹
یک پیرهن ز وصل نپوشید بیش جان
کاندر غم فراق رخ او قبا نکرد
۱۰
ای دل ز دوست جمله جهان کام یافتند
لیکن به حال زار تو غیر از جفا نکرد
نظرات