جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۸۹

۱

ای مسلمانان فغان کان یار من یاری نکرد

با من بیچاره هرگز رسم دلداری نکرد

۲

ما عزیز مصر جان بودیم باری در جهان

از چه رو آخر بگو با ما بجز خواری نکرد

۳

ای بسا زاری که کردم در غم رویش ولی

رحمتی هرگز نگار من بدین زاری نکرد

۴

زلف پرآشوب آن دلدار و چشم نیمه مست

با من آشفته دل غیر از سیه کاری نکرد

۵

مردم چشم جهان بین در فراق روی تو

شب همه شب در خیالت غیر بیداری نکرد

۶

آنچه چشمم کرد یاری در غم هجران تو

در زمستان فراقت ابر آذاری نکرد

۷

چون خیال تو درآمد در نثار مقدمش

آن بت سنگین دل من جز جگرخواری نکرد

۸

خون دل از دیده پالودیم در هجران و یار

من نمی دانم چرا جز مردم آزاری نکرد

تصاویر و صوت

نظرات