جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۹۰

۱

یار من با من وفاداری نکرد

دل ببرد از دست و دلداری نکرد

۲

از سحاب اشک در دریای غم

غرقه گشتم هیچ غمخواری نکرد

۳

یار در روزی چنین یاری کند

یار من روزی چنین یاری نکرد

۴

تا شدم غمخوار در عشقش چه ماند

کان پری رخ با من از خواری نکرد

۵

با وجود این همه آزار و جور

خاطرم آهنگ بیزاری نکرد

۶

در فراق رویت ای آرام جان

دیده مسکین چه خون باری نکرد

۷

راستی در اشکباری روز غم

آنچه او کرد ابر آذاری نکرد

۸

چشم بی خواب من از درد فراق

روز و شب جز گریه و زاری نکرد

۹

من به بازار غمش جان و جهان

طرح می دادم خریداری نکرد

تصاویر و صوت

نظرات