جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۴۹۶

۱

شب فراق تو جانا مرا به جان آورد

چه عادتست که عشق تو در جهان آورد

۲

که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد

دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد

۳

فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم

سرشک دیده ی ما را چو ناودان آورد

۴

بریده باد زبانش که نام نیک تو را

به عمر خویش به بد گفت و در زبان آورد

۵

حرارتیست چنان آفتاب روی تو را

که آب دیده ز چشم دلم روان آورد

۶

نسیم عنبر سارا دمید صبحدمی

مگر صبا ز سر زلف دوستان آورد

۷

شکست رونق گل در چمن از آن ساعت

که دلبرم رخ زیبا به گلستان آورد

۸

نشست سرو سهی بر بساط خاک از شرم

از آن که قامت رعنا به بوستان آورد

۹

بر آستان که ندارم ز آستان محروم

جهان چو روی محبّت بر آستان آورد

تصاویر و صوت

نظرات