
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۹۹
۱
بامدادان که سر از خواب گران برگیرد
چشم مخمور بتم شیوهٔ دیگر گیرد
۲
هر که لب بر لب جان بخش تو ساید به صبوح
هیچ شک نیست که او زندگی از سر گیرد
۳
رخ چون سیم من خسته جگر ای دل و دین
دیده هر شب ز غم عشق تو در زر گیرد
۴
سخنی هست مرا راست چو قد خوش یار
پیش آن سرو سمن بوی اگر درگیرد
۵
کز جهان برخورد و از دو جهان غم نخورد
هرکه آن قامت و بالای تو در بر گیرد
۶
از سر لطف و خداوندی جانان چه شود
اگر او بار فراق از دل ما برگیرد
۷
گر زلال شب وصلت بزنی بر دل ما
دلبرا زآتش عشق تو جهان درگیرد
نظرات