
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۰۰
۱
مرغ جان من دلخسته هوا می گیرد
بوی زلف تو هم از باد صبا می گیرد
۲
ماه و خورشید جهان را به یقین می دانم
کز رخ روشن تو نور و ضیا می گیرد
۳
طوبی و نارون اندر چمن باغ بهشت
از قد و قامت تو نشو و نما می گیرد
۴
ای طبیب دل پردرد نگویی با من
کز من خسته ملال تو چرا می گیرد
۵
آه من گر همه آتش شود ای جان جهان
آب حیوان منی در تو کجا می گیرد
۶
بازِ مهر من مهجور کبوتر بچه ای
در هوای شب وصلت به بلا می گیرد
۷
گفته بودم ز جفایت بنهم سر به جهان
دامن مهر تو ای دوست وفا می گیرد
نظرات