
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۰۷
۱
آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد
دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد
۲
بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان
آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد
۳
بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست
گردیم چو برخیزد در دامنش آویزد
۴
جان گم شده از دستم بر خاک سر کویش
دل خاک سر هر کو بی فایده می بیزد
۵
چون نیست تو را میلی با غم زدگان چتوان
بیچاره دل محزون با بخت چه بستیزد
۶
آن سلسله ی مشکین بر پای دل ما نه
کز زلف چو زنجیرت دیوانه نپرهیزد
۷
آن کس که غم عشقت از جان و جهان جوید
از تیغ نیندیشد وز تیر نه بگریزد
نظرات