جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۱۱

۱

عاقبت این درد دل را هم شبی درمان رسد

واین سر سرگشته‌ام از وصل با سامان رسد

۲

از رخش گرچه بعیدم هم به عیدم هست امید

کز برای جان او این لاشه در قربان رسد

۳

ای دل امّید از وصال یار برنتوان گرفت

بو که شب‌های دراز هجر با پایان رسد

۴

بوسه‌ای از لعل او کردم تمنّا گفت جان

در عوض خواهم فدا بادت اگر فرمان رسد

۵

در فراق او مرا جان گریبان چاک شد

دست کوتاهم کیم دستی بدان دامان رسد

۶

حال دل را بازگفتن در طریق عشق نیست

خاصه آن ساعت که یک دم جان بر جانان رسد

۷

چون دو عالم را به کار عشق کردم در غمت

ای عزیز من جهان را کی سخن در جان رسد

تصاویر و صوت

نظرات