
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۱۴
۱
گل رفت حالی از چمن تا خود به بستان کی رسد
وز شوق رویش ناله و زاری به دستان کی رسد
۲
گفتم به باد صبحدم بشتاب در رفتن ولی
افتان و خیزان می رود او نزد جانان کی رسد
۳
چون نزد جانان می روی بعد از سلام از من بگوی
دردی که من دارم ز تو آخر به پایان کی رسد
۴
چون عمر کوتاهست شب، چون زلف او هجران دراز
این قصه ی پر درد من هرگز به پایان کی رسد
۵
از چشم مخمورش نظر هرگز نیندازد به ما
وز جرعه لعل لبش بویی به مستان کی رسد
۶
موری شده پامال غم اندر بیابان فراق
هیهات کاحوال جهان نزد سلیمان کی رسد
۷
سرگشتهام گرد جهان زان چشم مست ناتوان
با من بگو آرام جان کاین سر به سامان کی رسد
نظرات