
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۱۸
۱
فکرم به منتهای جمالت نمی رسد
دست امید من به وصالت نمی رسد
۲
همچون سکندر ار به جهان در طلب دوم
جز حسرتم ز آب زلالت نمی رسد
۳
جان می دهم به بوی وصال تو و هنوز
اندیشه ام به خیل خیالت نمی رسد
۴
فریاد بی دلان ز غمت بر فلک رسید
بر خاطر شریف ملالت نمی رسد
۵
قدّت نهال روضه خلدست و مشکل آن
دست ضعیف دل به نهالت نمی رسد
۶
مرغ دلم هوای سر کوی او گرفت
بیچاره گشت و در پر و بالت نمی رسد
۷
اخلاص ما به روی و ریا نیست با رخت
زان روی چشم در خط و خالت نمی رسد
۸
هر چند ماه نو که به عیدند شاد از او
لیکن به ابروی چو هلالت نمی رسد
نظرات