جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۲۰

۱

دردم ز وصل دوست به درمان نمی‌رسد

واین تیره روز هجر به پایان نمی‌رسد

۲

جانم به لب رسید ز دست جفای خلق

واین طرفه تر که شرح به جانان نمی‌رسد

۳

یک لحظه نگذرد که دل خسته مرا

صد تیر از فراق تو بر جان نمی‌رسد

۴

ما جان نهاده‌ایم به راه غمت ولیک

ما را گناه چیست چو فرمان نمی‌رسد

۵

عید رخم نمای که این لاشهٔ ضعیف

از درد دوری تو به قربان نمی‌رسد

۶

یک دم نمی‌رسد که دلم را هزار بار

صد تیغ غم ز جور رقیبان نمی‌رسد

۷

او حاکمست و عادل و من بندهٔ ضعیف

آخر چرا به غور ضعیفان نمی‌رسد

۸

درد و غمست کار جهان سر به سر تمام

لیکن به محنت شب هجران نمی‌رسد

۹

تا کی جهان به جان رسد از خار جور خلق

یارب دمی به وصل گلستان نمی‌رسد

تصاویر و صوت

نظرات