
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۲۱
۱
دردم نهاد بر دل و درمان نمیرسد
واین روزگار تلخ به پایان نمیرسد
۲
موری ضعیفم و شدهام پایمال هجر
حالم مگر به گوش سلیمان نمیرسد
۳
هر روز چرخ درد به دردم فزود و آه
کاین آه سوزناک به کیوان نمیرسد
۴
دل خود ز دست هجر عزیزان فگار بود
وین نیش بین که جز به رگ جان نمیرسد
۵
یک دم نمیزنم که به جانم ز روزگار
دردی دگر ز هجر عزیزان نمیرسد
۶
فریاد و آه و ناله و زاری من چه سود
کاین تیره روز هجر به پایان نمیرسد
نظرات