
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۲۲
۱
از بحر غم دلم به کرانه نمیرسد
کشتی وصل ما به میانه نمیرسد
۲
چندان که آه میزنم از تیغ جور تو
آن تیر آه ما به نشانه نمیرسد
۳
چون زلف دلبران دل سرگشتهام ز غم
آشفته شد چنانکه به شانه نمیرسد
۴
بسیار محنتی به جهان دیدهام ولی
هیچم به درد جور زمانه نمیرسد
۵
یار مرا بسیست چو ما یار در جهان
ما را خیال یار یگانه نمیرسد
۶
چشمم به راه بود که جانان رسد به ما
در گوش جان به غیر فسانه نمیرسد
۷
جانا چو عهد ما بشکستی به دست جور
بر ما تو را گرفت و بهانه نمیرسد
۸
یک دم نمیرود ز غم تو که بر دلم
از آتش فراق زبانه نمیرسد
۹
گفتم به وصل خویش مرا دستگیر باش
گفتا وصال ما به جهان نه نمیرسد
تصاویر و صوت

نظرات